یک جرعه زندگی
دلم هنوز لبریز عاشقانه هاست اما نه دلم نه دستم ونه نگاهم یاریم نمی کند تنها اشکهای مواجم گونه ام را نوازش می کند و من تنها به حمایت آنهاست که می نویسم و می گریم و می گریم .... تنهایی هایم از حجم خاطره هایم به تنگ آمده اند؛ راه گریز نیست باید خانه تکانی کنم قلبم را . چه حماقتی است حفظ خاطراتی که روحم را می ساید و هجوم افکار زیبارا سد می کند و چه تلخ است مزه گس تنهایی . مدتهاست به سراغ قلب زخم خورده ام نرفتم نمی دانم فراموشش کردم ویا اینکه بی خیال دلتنگی هایم شده ام . من بدهکار زندگی شده ام یا به او بدهکارم ؛ بهتر است از شستن چشمهایم شروع کنم اشکهایم کجاست اشکهایی که بی مقدمه می شوید و می برد همه غمها ها را غلط گیرم کجاست می خواهم تمام خاطرات بدم را از روی زندگی ام پاک کنم . دستمالی بر می دارم گرد و غبار انزوا را از قلبم می زدایم به آینه که می نگرم چه بیحالم رنگم پریده لبانم سفید و موهایم ژولیده شده دستی بین موهایم می برم آه... دوباره یادش می آید و مرا در بر می گیرد و من دوباره غرق می شوم... مداد را بر می دارم چشمهایم را جلا دهم دستم نمی رود ؛ روی آینه با خشم دوستت ندارم را هزاران بار می نویسم . بلند می شوم پنجره را که باز می کنم و بلند فریاد می زنم اشکهایم جاری می شوند؛ هوا سرد است عابران مرا می بینندو نگاه عاقل اندر سفیه و... من همچنان می گریم و فریاد می زنم دوستت ندارم
Design By : Pichak |